به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ با این که مشیت علایی منتقدِ سرشناسی است اما به روال معمولِ کارمان باید بنویسیم که او متولد 1328 است و بیش از همه به کسی که پیگیر مطالعات نقد ادبی است، شهرت دارد. سرپرستی و ترجمه دایره المعارف زیباییشناسی؛ سرپرستی، ترجمه و ویراستاری دانشنامه زیباییشناسی، تالیف مجموعه مقالات صدای پرشور، ترجمه مجموعه مقالات جستارهایی در زیباییشناسی، ترجمه مجموعه مقالات از برمودس، گارنر و... به نام "هنر و اخلاق" ، ترجمه " بعد از نقد نو" اثر فرانک لنتریچیا و نوشتن مقالات مختلف در نشریات گوناگون از فعالیتهای ادبی این منتقد معاصر است .
علایی در سال 2000 به عنوان عضوی از ۲۰۰۰ منتقد و محقق برجسته قرن بیستم از سوی دانشگاه کمبریج انتخاب شد و جوایز دیگری همچون جایزه بهترین مقاله سال: مقالهای درباره نوتروپ فرای چاپ شده در مجله ادبیات و فلسفه سال ۱۳۸۳، جایزه کتاب سال: "دانشنامه زیبایی شناسی" سال ۱۳۸۵ و برنده جایزه روزی روزگاری سال ۱۳۸۸ ، جایزه کتاب فصل (1393)، و جایزه کتاب شایسته تقدیر سال (1394) برای ترجمه بعد از نقد نو در کارنامه کاری او دیده میشود.
"دیدگاه سید حسین نصر درباب هنر و سنت و بررسی آن" عنوانی است که میتوانیم برای موضوع این گفتوگو درنظر بگیریم...
جناب علایی سید حسین نصر را در ایران به عنوان فیلسوفی سنتگرا (Traditionalist) میشناسیم که منبع اساسی فکریاش سنت(Tradition) و سابقه اسلامی است. موضع او در قبال هنر هم همیشه سنتگرایانه بوده است. او میگوید "سنت" در زبان فارسی و عربی به معنای دین است که در جوامع سنتی بر همه جوانب زندگی آن ملت تاثیر میگذارد، حتی در شیوه نان پختن آن جامعه. (هنر قدسی در فرهنگ ایران، سید حسین نصر، ترجمه سید محمد آوینی) اگر شما بر این گمانید که جامعه ما نیز یکی از این جوامع سنتی است و متعاقبا مردمان آن نیز دارای اندیشههای سنتی هستند، شما هنر امروز کشورمان را تا چه میزان تحت تاثیر "سنت" میبینید؟
حرف ایشان دایر به تاثیر پذیری عموم وجوه و جامعههای سنتی و به ویژه جوامع دین محور از سنت، به خصوص سنن دینی، جای بحث و انکار ندارد. در این گونه جوامع، کنشها و رفتارها و رویدادها، از تولد، ازدواج، ومرگ، تا معماری خانهها، طراحی باغها، تا جنبشها و انقلابهای اجتماعی همه لامحاله صبغه دینی و قدسی دارند.
نکته دیگر، یعنی مترادف دانستن دین و سنت، اما جای بحث دارد، زیرا به نادیده گرفتن جریانی در داخل اسلام میانجامد که دین داری را، در کنار اقتدا به "سنت" پیامبر، در "عترت" او هم جست و جو میکند. به این ترتیب واژه "سنت" را فقط توسعا میتوان مترادف دین به شمار آورد. مضافا به این که ریشه این کلمه -"ترادیسیون"- در زبانهای اروپایی هیچ ارتباطی با دین ندارد، و همان است که در فارسی به "فرادهش" ترجمه شده است.
اطلاق لفظ "سنتی" از جانب شما به جامعه کنونی ایران هم مناقشه انگیز است، و شاید درستتر آن باشد که بگوییم "سنتی مدرن" یا "مدرن سنتی" یا چیزی از این قبیل. دو جریان سنت و مدرنیته در هیچ دورهای از تاریخ ایران تا این حد به یکدیگر نزدیک نشدهاند- تایید آموزه هگلی که جمع اضداد را ممکن میداند. کهنهترین نمادها و باورهای سنتی در کنار آخرین مظاهر مدرنیته و بلکه پست مدرن حضور دارند. امتزاج این دو جریان تا به حدی است که دستکم کارگزاران رسمی آنها -اصولگرایان و اصلاح طلبان- را نمیتوان به راحتی تمیز داد. هنر این دوره بازتاب همین وضعیت متعارض و پر تناقض است: نقاشی، خطاطی، معماری، فیلمسازی، رمان، شعر و نمایش، که مصادیق هنر امروزند، هم از نظر فرم و هم از نظر محتوا در دو قطب متضاد متمرکزند ولی با یکدیگر بده بستان دارند. در ساختمان معماری مساجد و حسینیهها و بقاع از جدیدترین مصالح و دستاوردهای فنی و زیباشناختی مدرن استفاده میشود. شاعران موسوم به "کهنه سرا" و "کهنه گرا" تعابیر بدیع زبان مدرن را به کار میگیرند، همچنان که داستاننویسهای پست مدرن مضامین عرفانی را. سینماگران سنتی با هدف ترویج آموزههای دینی شیوههای مدرن بیان را انتخاب میکنند تا انگ تاریک اندیشی به آنها نخورد. نقاشی منظره، نقاشیهایی با مضامین هنر قدسی، با همان احتیاط نقاشان سنتی دورههای قبل در فاصله گرفتن از شمایل پردازی، در کنار نقاشی آبستره، اکسپرسیونیسم انتزاعی، هنر مفهومی، "هنر یافته"، و البته خطاطی و خط-نقاشی پا به پای هم در حرکتاند. آدم یاد تی.اس.الیوت میافتد که کهنهترین مضامین و مقولات دینی، ادبی و سیاسی را در مدرنترین شکل ممکن عرضه میکرد.
سنت گرایی و محافظه کاری راست سنتی حاکم بر ایدئولوژی مسلط کنونی همان قدر که جانبدار باستان گرایی و امر قدسیاند، حرمت خویشاوندی، دین، و مرزهای فاحش طبقاتی را هم حفظ میکنند و به همان میزان پاسدار آزادی، مالکیت، فردگرایی و سودهای نجومی غارتگرانهاند. این میزان تنوع و تکثر و ناهمگونی در هنر را فقط در پسامدرنیته میتوان سراغ کرد، یعنی در مرحلهای که منطق سرمایه داری متاخر حاکم است.
نصر در گفت و گویی با رامین جهانبگلو(در جستوجوی امر قدسی- ص335) میگوید:" سرچشمه صورتها، نمادها، قالبها و رنگها در هر گونه هنر سنتی نه روان فردی هنرمند بلکه عالم مابعدالطبیعی و معنوی است که به هنرمند تعالی میبخشد و ریشه تفاوت بزرگ میان هنر سنتی و هنر مدرن نیز از همینجاست..." نصر توضیح میدهد که در میان هنرمندان مسیحی روزگاران گذشته بودهاند هنرمندانی که برای نقاشی شمایل مریم مقدس یا مسیح 40 روز روزه میگرفتند تا به یک حضور معنوی برسند... من فکر میکنم بسیاری از هنرمندان مدرن هم در بخشی از کارهایشان به واسطه نوعی حضور متافیزیکی روی اثرشان تمرکز میکردند... نوعی ادراک و دریافت حسی که موجد اثر هنری آنها میشده و میشود... به نظر من هر هنر شهودیای -که البته نمونههای آن در ادبیات مدرن کم نیست- میتواند ذیل گزاره مزبور دکتر نصر قرار بگیرد... تعبیر شما از حضور معنوی هنرمند چیست؟ از طرف دیگر باید به این هم اشاره کرد که نظرات دکتر نصر در حوزه هنر [اسلامی] همواره با واژهها و تعابیری مثل "معنویت"، "امر قدسی" یا صفت تنهای "قدسی" همراه بوده است. برداشت شما از "هنرقدسی" در تاریخ هنر ایرانی-اسلامی چیست؟ و آخِر اینکه اساسا به چنین چیزی ("هنر قدسی") قائل هستید؟
اصطلاح هنر قدسی را غیر از ایشان کسانی مثل بورکهارت، گنون، و کوماراسوامی هم به کار بردهاند، و مراد از آن ، شاخهای از هنر سنتی است که تعریف آن فقط با پذیرش مفروضات متافیزیکی ممکن است. بر پایه این مفروضات، خاستگاه خلق صورتها ، رنگها، و نمادها در هنر سنتی، و مخصوصا در هنر قدسی، نه درونی است، نه بیرونی. نه روان فردی هنرمند در آفرینش این هنر دخالت دارد، نه عناصر و عوامل اجتماعی و تاریخی، بلکه عالم مابعدالطبیعی است که به هنرمند تعالی میبخشد. اما چگونه عالم مابعدالطبیعی و لاهوتی به عالم طبیعی و ناسوتی هنرمند نفوذ میکند و سبب ارتقا معنوی و روحانی او میشود؟ آقای نصر راههای تحصیل این تقرب را روزههای چهل روزهای میداند که در سدههای میانه، و حالا هم در کلیسای ارتودکس یونان، هنرمند برای خلق شمایل عیسی مسیح یا مریم عذرا میگرفته. به این ترتیب، به زعم ایشان، ریاضت کشی و تنبیه جسم خاکی از جمله عوامل مُعِده خلق هنر قدسی به شمار میآید. این البته کاملا همسوست با عقیده دیگر ایشان که بر طبق آن "هنر در بینش اسلامی شرافت بخشیدن به ماده است." حالا مخاطب میخواهد بداند اگر این جسم خاکی و دانی، و این مواد و مصالح "بی شرافت" نمیبود، آیا بازهم مابعدالطبیعه قادر بود تعین پیدا کند؟ چطور؟ ظاهرا عالم مثالی افلاتون - عالمی مجرد از زمان و مکان - و عوالم مابعدالطبیعه یا ماوراء الطبیعه استاد نصر، برای فعلیت پذیرفتن و اعطای "شرف" معنویت همان قدر نیازمند این عالم طبیعی یا بلکه مادون الطبیعیاند که نمایندههای سنت و قداست نیازمند مدرنیته و ناپاکیهای آنند. این آپوریای ارسطویی، البته، جواب دارد: فعلیت پذیری معنویت و روحانیت جز از طریق مادیت محقق نمیشود ولو اینکه این ماده فاقد "شرافت" باشد.
وجه دیگر هنر سنتی و قدسی، به بیان آقای نصر، جهان شمول بودن آن است. به گفته ایشان، هنرمند سنتی، به خلاف هنرمند مدرن، "احساسات و آرمانهای شخصیاش را به نمایش میگذارد، چون عقیده دارد که چرا باید"خود" من از :"خود" شش میلیارد آدم دیگر جالبتر باشد؟" از نگاه این هنرمند، هنر باید انتقال دهنده حقیقت، زیبایی، و معنایی باشد که جهان شمول است. این، البته، بوطیقای هنر و زیبایی شناسی نئوکلاسی سیسم است، و انحصار به هنر قدسی ندارد، هر چند آنجا که میگوید "هنر سنتی هرگز از صورت بیرونی طبیعت تقلید نمیکند" از یکی از مولفههای کلاسیسیسم، یعنی طبیعت گرایی، فاصله میگیرد. بوطیقای هنری آقای نصر ریشه در باورهای متافیزیکی و مشخصا عرفانی ایشان دارد که بر طبق آن، انسان به بیان حافظ "خود حجاب خود" است و شرط اتصال به وحدت و یگانگی و جهان شمول بودن، و قابلیت برخورداری از "شرافت" نفی خویشتن و انکار نفس است، که با ریاضت کشی دست میدهد. اتفاقا هنرمند مدرن هم، مثل هنرمند سنتی، نمیگوید، من از شش میلیارد نفر دیگر "جالب تر" م، بلکه به تاسی از روسو در "اعترافات" میگوید، من "متفاوت"ام.
بوطیقای مدرنیته بر "تفاوت" استوار است، نه بر "امتیاز". بوطیقای هنر مدرن، به تاسی از دکارت، میگوید، "من متفاوتام، پس هستم" و بوطیقای آقای نصر متأثر از شطحیات عرفا، ظاهرا میگوید، "من نیستم، پس هستم." نفی فردیت و تحلیل آن در کلیتی بی شکل و فاقد هویت، انسان را به یاد "من منتشر" هایدگر میاندازد که "هستی اصیل" ندارد. نفی فرد و فردیت از نگرش غیردموکراتیک و به شدت محافظه کارانه بر میخیزد، و در اینجا بار دیگر آقای نصر به افلاتون ادای دین کرده است.
جالب اینکه آقای نصر، به رغم مخالفت با هنر انتزاعی (آبستره)، نقاشیهای دوره صفویه و تیموری را به خاطر تصویر انتزاعی درختان میستاید و آن را "اوج هنر نقاشی ایرانی" میداند، و در توصیف آنها میگوید آن درختان تقلید ساده درختان باغ نیستند، بلکه "درختان پیش نمونه [مثالی] و درختان بهشتاند که اینجا بر زمین بازتابیدهاند." نقاشی اگر قرار باشد درخت مثالی یا پیش نمونه را ترسیم کند باید درختی را تصویر کند که در عین شباهت به همه درختهای عالم، در گذشته و حال، به هیچ یک از آنها شبیه نباشد، و حتی تصور چنین درختی هم ممکن نیست تا چه رسد به تصویر آن. زوال نقاشیها و مینیاتورهای ایرانی و اسلامی، به زعم دکتر نصر، از زمانی آغاز میشود که این هنر در ترکیه عثمانی و هنر مغولی به ناتورالیسم یا طبیعتگرایی رو آورد. البته، فقط طبیعت گرایی نیست که هنر را از قداست و معنویت تهی میکند. اومانیسم (انسان باوری) هم، به زعم استاد نصر، که داوینچی، میکلانژ، و رافائل مصادیق آن در عصر رنسانس بودند، "هنر متعالی سدههای میانه" را از روحانیت خالی کردند، چرا که تصاویر این نقاشان از عیسی و مریم یادآور آدمهای "کوچه و بازار" بود، در حالی که تصاویر همین قدیسین در سدههای میانه به شکلی بود که برای مردم کوچه و بازار منشأ کرامت و معجزه بودند. آنگاه آقای نصر صراحتا اظهار میدارد که با "ترسیم طبیعت گرایانه و نقاشی گونههای زنده مخالف است... زیرا گونههای طبیعی... سرانجام از میان میروند." باوری اصالتا افلاتونی، که شالوده معرفت شناسی افلاتون و همچنین مخالفتاش با شعر و هنر بر آن استوار بود. نزد افلاتون، محسوسات، که دکتر نصر از آنها با عنوان "گونههای طبیعی" نام میبرد، متعلق شناخت و نتیجتا هنر نیستند، زیرا به سبب مادی بودن ناپایدارند. در مقابل صورتهای مثالی عالم غیب است که جواهر اصیل و اعیان ثابته و نتیجتا متعلق معرفت یقینیاند. میبینیم که دین دکتر نصر به افلاتون بسیار سنگین است. واقعیت گریزی هنر مدرن، البته، چیزی است که به باور دکتر نصر نباید آن را با طبیعت ستیزی هنر قدسی خلط کرد. هنر مدرن و هنر قدسی هر دو غیرفیگوراتیفاند، اما به عقیده دکتر نصر این شباهت فقط ظاهری است و ماهیتا "زمین تا آسمان" با هم فرق دارند. چرا که هنر مدرن اساسا "ذهنی، روان شناختی، و فردگرایانه" است، و اگر فیگور و شمایل را رد میکند به انگیزه قداست طلبی و معنویت باوری نیست، بلکه صرفا واکنش یک جریان هنری است در قبال جریانی دیگر.
دکتر نصر نیاز انسان به زیبایی هنری را همچون نیاز او به هوا میداند، آن یک برای بقای حیات معنوی، و این یک برای ادامه زندگی مادی، و بعد میافزاید، "هنر هرگز جدا از زندگی، جدا از سود - به ژرفترین معنای کلمه - نبوده است." طبق این گفته، زیبایی مُودی نوعی "سود" است، و البته غرض سود معنوی یا روحانی است. این حرف ایشان هم، به نقل از "در جست و جوی امر قدسی"، کاملا متین است که غربیها "زیبایی را به صورت تجمل درآوردهاند"(ص342) . فرهنگ کاسبکارانه غرب همه چیز را، با هدف کسب سود بیشتر، میآراید. اما ایشان در ادامه استدلال خود از مارکسیسم شاهد مثال میآورند که لذت زیبایی را مترتب بر رفع نیازهای اولیه میداند، و این دلیلی بر "یکسان پنداری زیبایی و ثروت" از جانب مارکسیستها اقامه میکنند. صرفنظر از نامربوط بودن مثال با بحث سودآور بودن زیبایی، اسناد چنین قولی به مارکسیسم فقط از تقدم تامین نیازهای اولیه به مثابه پیش شرط التذاذ هنری و معنوی حکایت میکند. تجربه پر جذبه و خلسهای که ایشان با قرار گرفتن در مسجد قرطبه و اصفهان و هند از آن یاد میکنند قطعا در شرایط حاد جسمی و روانی به بیننده دست نمیدهد، و این بحثی است که از فرط بداهت جای چند و چون نمیگذارد.
شرط التذاذ از زیبایی، از دید آقای نصر، ایمان به وحدانیت خداست، چرا که به زعم ایشان زیبایی محض مطلقا از آن خداست. بر این اساس، فقط انسان مومن به وحدانیت و وحیانیت حقیقتا از زیبایی متلذذ میشود، و هر تجربه لذت بخش، که از شمول زیبایی قدسی و ربوبی خارج باشد، لذت باطل است، زیرا زیبایی منشأ آن لذت زیبایی مجازی است، نه زیبایی اصیل. دکتر نصر بعد در مقام روان شناس – باطن شناس ظاهر میشود، و نفی خداباوری از سوی الحادیها را حاکی از آن میداند که این عده "از سرچشمه راستین این کشش در نفس خود خبر ندارند" زیرا در عالم هیچ زیبایی نیست که بازتاب آن جمال الهی نباشد. همان گونه که همه عشقها هم اصالتا "عشق به خدا و عشق به قداست" است (همان، ص 346).
دکتر نصر میان هنر دینی یا سنتی و هنر قدسی فرق میگذارد. به عقیده او، نقاشیهای شاگال و رافائل و داوینچی، به رغم آن که همه مضامینی دینی دارند - فرشتگان، مریم مقدس، و شام آخر عیسی مسیح – دینی یا سنتیاند، بی آنکه قدسی باشند. نصر در تعریف هنر قدسی، و تمایز آن از هنر دینی، بیان چندان روشنی ندارد. میگوید، "هنر قدسی... ریشه در خود خدا دارد، نه این که خاستگاه انسانی داشته باشد." و بعد در دنباله توضیح خود به بیان مبهمتری متوسل میشود:"خاستگاه هنر قدسی یا ناشناخته است و یا با فرشتهای یا کسی همچون حضرت علی و مانند او همراه است." در حالی که "هنر دینی سرچشمه منحصرا انسانی دارد"(ص348). در فصل سوم، "هنر مقدس چیست؟"، بیان دکتر نصر روشنتر است. او "احاطه بر الهیات و جهان شناسی" یک دین را شرط تجربه زیبایی آن میداند. به عقیده او، اگر کسی، "فهم کاملی" از دین نداشته باشد فقط "در مرتبه همدلی معنوی" و بر پایه "مشارکت در اصول" از زیبایی هنر قدسی تاثیر میپذیرد. او برای هنر قدسی وظیفه رستگاری انسان را قائل است. زیبایی هنر قدسی وسیله قرب الی الله است، و تحول منتج به تقرب منوط به آن است که هنرپذیر در عالم معنویای که آن هنر را خلق کرده مشارکت جوید (صص 352 و 350). هنر قدسی هنر نمادین است، اما نمادها و نشانهها و تصاویر ساخته دست بشر نیستند و از همین رو، به عقیده نصر، تمدنی که "فهم نماد را از دست بدهد"، یعنی ارزشهای سکولار جایگزین ارزشهای الهی شوند و عقلگرایی اسطورهها را از میدان بدر کند، "نمیتواند هنر مقدس بیافریند"(ص357).
در مقاله "هنر قدسی در فرهنگ ایران" به تعریف روشنتری از هنر قدسی برمیخوریم: "هنر قدسی دارای پیوند نزدیک با اعمال مذهبی... است." ذکر نمونهای از هنر غیر قدسی، که در عین حال دینی است، به روشنتر شدن تعریف هنر قدسی باز هم کمک میکند. دکتر نصر شمشیر اسلامی را مثال میزند که مبانی و صور هنر اسلامی در آن متجلی و تزیینات آن هم رمزهای منبعث از اسلام است. این شمشیر، اما، ارتباط بی واسطه با مناسک دینی ندارد، و در نتیجه هنر قدسی محسوب نمیشود گر چه نمونه هنر دینی است. او در جای دیگر از همان مقاله هنر قدسی را پل میان عوالم مادی و روحانی تعریف میکند. دکتر نصر تجلی هنر قدسی را معماری و خطاطی میداند، و ظاهرا میپذیرد که هنرهایی مثل مجسمه سازی، نقاشی، موسیقی، نمایش، ادبیات (به استثنای شعر، آن هم شعر عرفانی)، سینما و البته رقص از دایره هنر قدسی خارجاند.
جناب علایی به نظر شما میتوان نظرات دکتر نصر را - دست کم در زمینه مورد بحث ما یعنی هنر- نظراتی غرب ستیزانه قلمداد کرد؟
نظرات دکتر نصر به معنای اخص کلمه سنتی است و هیچ آشتی پذیری با فرهنگ غرب مدرن را نشان نمیدهد، چرا که فرهنگ اسلامی را به مراتب جامعتر از دیگر فرهنگها میداند. جورجو سانتیانا، که زمانی سمت استادی دکتر نصر را داشته، در مقدمهای که نزدیک به پنجاه سال پیش بر کتاب ایشان، "علم و تمدن در اسلام"، نوشته، از باور عمیق او به احیای قریب الوقوع تمدن اسلامی یاد کرده است. رویدادهای چند ده اخیر خاورمیانه، که از آن با تعبیر "خیزش اسلامی" یا "بهار عربی" یاد میشود، قطعا خرسندی دکتر نصر را به همراه داشته است. در ادبیات دکتر نصر هیچ واژهای نظیر نئوتومیسم(جریانهای اخیر منتسب به توماس آکویناس)- که متضمن نوگرایی باشد دیده نمیشود، از آن رو که ،به زعم ایشان، در فرهنگ و تمدن اسلامی اساسا چیز کهنهای وجود ندارد که نیاز به نو شدن داشته باشد. اگر بنا بر انتخاب باشد، میان غزالی و ابن رشد قطعا اولی را انتخاب میکند. با این همه، اگر خردمحوری ارسطویی ابن رشد را ناچیز میشمارد، از افلاتون و نوافلاتونیان و تاثیر بلاانکارشان بر تصوف اسلامی استقبال میکند.
دکتر نصر در ارزیابی نمودهای هنر اسلامی فقط واکنش روان شناختی را ملاک قرار میدهد، و از تحلیل تاریخی و اجتماعی سخت گریزان است. در مقاله "هنر و معنویت اسلامی" از تجربه یگانهای حرف میزند که هنگام حضور در مدرسه القروبین مراکش، یا مسجد اعظم اصفهان، یا مسجد دهلی به فرد دست میدهد. این تجربه به عقیده او تجربهای است واحد، به رغم آن که مکانها و بعضا مصالح این بناها متفاوتاند. او از این تجربه با صفات "واحد و معنوی" یاد میکند، و "منشأ این هنر و ماهیت این اصل یگانه ساز" را "الهام و حکت فوق فردی" میداند، که "نهایتا از خدا میآید." این تلقی از هنر، تلقی امپرسیونیستی است، یعنی نگاهی که ملاک ارزیابی اثر هنری را در میزان تاثر فرد و دامنه تاثیرگذاری اثر میداند. سوای این که رویکرد امپرسیونیستی بر هیچ شالوده محکم و تعریف پذیری استوار نیست، دکتر نصر از شدت دامنه تاثیرگذاری چنین نتیجه میگیرد که منشأ این هنر فرافردی و فراتاریخی است. این البته خلط دو مبحث و نوعی مصادره به مطلوب است، به این معنا که فرد بر پایه شدت دامنه تاثر و تجربه شخصی خود، با اطلاق صفت واحد و معنوی و روحانی به آن، چنین نتیجه بگیرد که خاستگاه این هنر بیرون از زمان و مکان است. بر پایه چنین استدلالی ادعای کسانی را که متأثر از مواد یا داروها یا رفتارهای نامتعارف و باورهای غریب، تجارب خود را منحصر به فرد، یگانه و حتی روحانی و فرازمینی توصیف میکنند نمیتوان به آسانی رد کرد. به علاوه، آقای نصر در بیان تأثر خود دچار ذوق زدگی شده است. آیا حقیقتا همه موحدان از دیدن خط خوش نستعلیق یا کوفی "وجد روحی" را تجربه میکنند؟ پاسخ دکتر نصر مثبت است زیرا به عقیده او هنر دینی "اشتیاق روح به عالم ارواح" را تشدید میکند. پرسش بعدی این است که آیا همین جذبه و خلسه از دیدن خطی که یک رباعی از خیام یا سطوری از فردوسی را ترسیم کرده است به بیننده دست میدهد؟ پاسخ دکتر نصر یقینا منفی است، چرا که ایشان حتی تصویر مریم مقدس و عیسی مسیح و فرشتگانی را که با مایهای از اومانیسم خلق شدهاند در ایجاد چنین تاثیری موثر نمیدانند. به عبارت دیگر، تجربه زیباشناختی موقوف به تجربه دینی میشود، آن هم تجربه دینی از نوعی خاص. التذاذ هنری، که حد اعلای آن در ادبیات عرفانی دکتر نصر "جذبه" و "وجد" است، به نسبت درجه اخلاص و ارادتمندی معنوی و روحانی هنرپذیر دست میدهد.
اگر تاثیر هنر قدسی در مخاطب به صورت آثار فردی و روان شناسانه پر ابهام و رازآلودی نظیر جذبه و خلسه بروز میکند، منشأ این هنر به بیان دکتر نصر، نه فردی و روان شناختی است، و نه جمعی و جامعه شناختی. و این در حالی است که وی و دیگر نظریه پردازان هنر قدسی به تاثیر پذیری هنر مسیحی سدههای میانه از هنر معماری پرستشگاههای دوران باستان، و تاثیر عناصر معماری هنری و بودایی بر معماری اسلامی، و موسیقی عصر ساسانیان بر موسیقی دوران اموی اشاره کردهاند. نفی عوامل تاریخی در شکلپذیری شناخت هنری و نهاد هنر، همان گونه که لوکاچ در "تاریخ و آگاهی طبقاتی" تذکر داده است، قهرا به پذیرش متافیزیک میانجامد. و متافیزیک، البته، چیزی است که دکتر نصر نه فقط از پذیرش آن ابایی ندارد، بلکه براهین خود را به اعتبار آن اقامه میکند.
نصر مینویسد:"وظیفه اصلی هنرمند ایرانی در این عصر همچون دیگر عناصر موثر در شکلگیری و جهت یابی جامعه این است که خود را بشناسد و این عقده ناپسند حقارت در برابر غرب را بازگشاید." به نظر شما در این روزگار مهمترین وظیفه هنرمند ایرانی چیست؟ در وهله دوم نظرتان را درباره تاثیر پذیری و موضع هنرمند ایرانی در قبال غرب و تفکر غربی بگویید...
نگاه دکتر نصر اساسا نگاه درستی است. در این جا منظور دفاع از تز غربزدگی نیست، اما در این هم جای تردید نیست که گفتمان سلطه با تحقیر و توهین همراه است، و این امر انحصار به سلطه خارجی ندارد. هر جا که پای سلطه و بهره کشی و قهر در میان باشد اخلاقیات حقارت طلبی و بنده پروری و گداصفتی نشو و نما مییابد. با این همه نباید تعاطی فرهنگی و تعامل ارزشها و انباشتگی تمدن را با انفعال و پذیرش "تعبدی" خلط کرد. بنابراین، با تامین دلیل از گفته دکتر نصر، باید گفت هنرهایی که بر مبانی معرفتی متوهم و رازآلود استوارند، یا هنرهایی که در پی رواج ابتذال و کاستن از منزلت انساناند و پایههای قدرت و بی عدالتی را تحکیم میبخشند همه در تعمیق عقده حقارت سهیماند. هنر معاصر ایران، به ویژه در حوزه ادبیات، به رغم تهاجم بازار کمپرادور[دلالان سرمایهداری خارجی] و سلطه جهانی سرمایه، در مجموع سلامت خود را حفظ کرده است. وظیفه هنرمند رفتن "به جنگ تاریکی" است، با دو چراغ.
نظر شما